جدول جو
جدول جو

معنی حجاب شدن - جستجوی لغت در جدول جو

حجاب شدن(کَ دَ)
مانع شدن:
زانکه پستا شد حجاب این ضعیف
از هزاران نعمت و خوان و رغیف.
مولوی.
معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود؟
گرچه بشخص غایبی در نظری مقابلم.
سعدی (بدایع).
میان ما بجز این پیرهن نخواهد ماند
وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
حجاب شدن
مانع شدن
تصویری از حجاب شدن
تصویر حجاب شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جا شدن
تصویر جا شدن
قرار گرفتن کسی یا چیزی در جایی یا در ظرفی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ وَ دَ / دِ شُ دَ)
ویران شدن منهدم شدن:
باز وقتی که ده خراب شود
کیسه چون کاسۀ رباب شود.
سعدی.
عدو که گفت بغوغا که درگذشتن او
جهان خراب شود سهو بود پندارش.
سعدی.
، فرودآمدن و خوابیدن. افتادن. واریز کردن چون دیوار و امثال آن. بزیر آمدن:
دیوار دل بسنگ تعنت خراب شد
رخت سرای عقل بیغما کنون شود.
سعدی.
، سخت مست شدن:
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد.
حافظ.
، ضایع شدن. فاسد شدن. عیب پیدا کردن.
- در جایی خراب شدن، در آنجا بار و بندیل گشودن و ماندن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
متداول. معمول. مرسوم. مد شدن. رجوع به باب شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ نِ تَ)
لازم شدن. فریضه بودن. لازم گشتن. فرض شدن. واییدن. بایستن. (ناظم الاطباء). وجوب. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). وأی. (تاج المصادر بیهقی). کذب: کذب علیک الغسل، واجب شد بر تو غسل. (منتهی الارب) : مهیا شد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کاری که به او حواله نمود. خدا و واجب شد بموجب نص از امام پاک قادر باﷲ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
گفتم که نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مخیر.
ناصرخسرو.
گر کسی یابد در این کو خانه ای
هر دمش واجب شود شکرانه ای.
عطار
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ / مِ دَ خَ زَ دَ)
کنایه از طالب شدن به چیزی. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ صَ نُ / نِ / نَ دَ)
بریان شدن گوشت بر آتش، سوختن. متأثر شدن. سخت متألم شدن از دردی:
سرو سعادت ازتف خذلان زگال گشت
و اکنون بر آن زگال جگرها کباب شد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ، شُ دَ)
طناب شدن دکان و مانند آن، خط کشیده شدن، ظهوری در تعریف نورس گوید: در هر دکان راسته بازارش که به تار شعاعی طنابی شده کار هزار سود و سودا راست آمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُ اُ دَ)
خواب رفتن. بخواب رفتن. خفتن، بیحس شدن. خدر شدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، بخواب مصنوعی درآمدن. هیپنوتیز شدن
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
تلف شدن. از حیز انتفاع افتادن. نفله شدن. بی فایده شدن. بی نتیجه از میان رفتن، ممنوع و محظور شدن. محرم شدن. محرم گردیدن. حرمت:
برامش بباش و بشادی خرام
می و جام با ما چرا شد حرام.
فردوسی.
بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب
بوالعجب آنکه خون من بر تو چرا حلال شد.
سعدی.
تا شود بر گل نکوروئی وبال
تا شود بر سرو رعنائی حرام.
سعدی.
امروز در فراق تو دیگر بشام شد
ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد.
سعدی.
، مردن حلال گوشت بی بریدن گلو و تزکیه با تشریفات مذهبی در گاو و گوسفند و طیور یا بی ذکر نام خدای تعالی در رمی شکار یا با عدم نحر در شتر یا در آب جان دادن ماهی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ، نِ / نَ دَ)
پاسخ داده شدن. پاسخ شنیدن و قبول کردن، در تنازعی لفظی، بی دلیل ماندن در برابر خصم. بی پاسخ ماندن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در مناظره مغلوب شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
محسوب شدن. چیزی را به حساب کسی گذاشتن اعم از این که مال شخصی او باشد یا نه. (قاموس کتاب مقدس).
- چیزی به حساب کسی منظور شدن، به پای او محسوب گردیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از اجابت شدن
تصویر اجابت شدن
بر آورده شدن دعا و حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاب شدن
تصویر مجاب شدن
پاسخ شنیدن و قبول کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنب شدن
تصویر جنب شدن
گایناک شدن بحالت جنب در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاتیل شدن (پاتیل در پارسی برابر است با سیاه مست)، ویستن مست و لایعقل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاب گشتن
تصویر حجاب گشتن
مانع شدن حایل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب شدن
تصویر محجوب شدن
محجوب گشتن: پنهان شدن رو نشان ندادن پنهان شدن پوشیدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب شدن
تصویر خواب شدن
بخواب فرورفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام شدن
تصویر حرام شدن
تلف شدن، بی نتیجه از میان رفتن، نفله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واجب شدن
تصویر واجب شدن
بایستن، لازم شدن، فرض شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباب شدن
تصویر کباب شدن
بصورت کباب در آمدن، بریان و سوخته شدن، یا کباب شدن دل. متاثر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
((شُ دَ))
مد شدن، معمول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خراب شدن
تصویر خراب شدن
آسیب دیدن، گزند دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساب شده
تصویر حساب شده
سنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ویران شدن، مخروبه شدن، منهدم شدن، از کارافتادن، مست شدن، لایعقل شدن، گندیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، بد شدن، نامطلوب شدن، منحرف شدن، بدکاره شدن، رسواشدن، بدنام شدن، بی آبرو شدن، نابود شدن، ازبین رفتن، تباه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جایز شدن، مباح شدن، روا شدن، مجاز شدن، مشروع شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تلف شدن، ضایع شدن، نفله شدن، از بین رفتن، نابود شدن، منع شدن، ممنوع شدن، غیرشرعی اعلام شدن، نامشروع دانستن، ناممکن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متقاعدشدن، راضی شدن، قبول کردن، پذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تداول یافتن، رایج شدن، رواج یافتن، متداول شدن، مد شدن، معمول شدن
متضاد: منسوخ شدن، دمده شدن، ازمد افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وخیم شدن، خطیر شدن، خطرناک شدن، بحرانی شدن، شدت یافتن، شدید شدن، بغرنج شدن، پیچیده شدن، غامض شدن، دشوار گشتن، مشکل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مخاطب قرارگرفتن، خوانده شدن، نامیده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد